مادرانی در قامت یک سردار
این را عرض کردم تا از یک مادر در قامت یک سردار تجلیل کنم. مادری که نماد مادران فراوانی است در این مرز و بوم؛ مادرانی که دلی به وسعت دریا و روحی به بی کرانگی آسمان دارند. ماجرایش را چند روز پیش از رادیو شنیدم، حیفم آمد شما هم نخوانید؛ او مادر شهید محمد کریمی است، یک پسرش جانباز است و دیگری هم رزمنده ارتشی، اما ماجرایی که برای من او را در قامت یک سردار بزرگ می دارد این است که وقتی پسرانش به خانه می آیند تا خبر شهادت محمد را بدهند او راهی مسجد است، خبر را که می شنود مصمم تر به مسجد می رود. نماز می خواند و می آید تا خانه را مهیای پذیرایی از میهمانانی کند که تا ساعتی دیگر می رسند، وقتی شوهرش از مزرعه می آید، بدون این که به روی خود بیاورد و یا به او چیزی بگوید، وقتی می شنود چای بیاور، می گوید اول برو و غبارکار از تن بگیر تا چایی ات آماده شود پدر محمد که غبار از تن می گیرد، مادر، پیراهن سیاه را به او می دهد تا بپوشد. پدر می گوید از رنگ سیاه خوشش نمی آید. اما مادر به اصرار او را وامی دارد تا پیراهن سیاه بپوشد، سپس برای او چای و غذا می آورد و آهسته، آهسته او را مهیای شنیدن خبر می کند، خبری که پدر با شنیدنش، احساس می کند کمرش شکسته است. چشمانش هم به اشک می نشیند مثل ابرها پس از صاعقه ... مادر اما، هم پدر را، هم برادران را و هم خویشاوندان را چنان به صبر و شجاعت هدایت می کند که یک فرمانده کارکشته نیروهایش را به گاه رزم. مادر می شود محور شکیبایی خانواده و هنگامی که میهمان ها می آیند با آه و اشک و نزدیکان می آیند با توفانی در دل، او ساحل امن و امان و پرآرامش آنان می شود و مشعلدار بردباری آنان. حتی کسانی که آمده اند تا تسلایش دهند از او تسلا می گیرند. او می شود درس آموز حضرت زینب و تجسم یک درس عاشورا. او سواد چندانی ندارد، اما روشنایی معرفت همه وجودش را پرکرده است. از این رو راوی نور می شود برای همه. حالا به من حق نمی دهید مادری چنین بزرگ را در قامت یک سردار ببینم و مادران بزرگ دیگر را هم و بگویم دفاع مقدس ما در لایه های پنهانش چنین سردارانی دارد که راز ماندگاری آن حماسه اند. همان طور که گفته اند پشت هر مرد موفق یک زن بزرگ است، من می گویم پشت فرماندهان بزرگ ما و حتی پشت هر شهید و رزمنده، یک زن بزرگ است که کشور را مدیون خود می کند و ما همه مدیون مادران و همسران شهدا و رزمندگانیم...
و همین!