خانه و خانواده ای که بود...
وقتی لب هاشان نمی توانند، یک دقیقه به هم بخندند، وقتی دست هاشان خیلی وقت است، گرمای یکدیگر را حس نکرده اند، وقتی یادشان رفته است، پدر، مادر، خواهر، برادر صدازدن شان چه طعمی دارد، وقتی ... خانواده وجود ندارد.
خانواده یعنی دیدن همدیگر، محبت کردن به یکدیگر ، برای همدیگر تب کردن، برای هم درد کشیدن، برای همدیگر مردن! و الا اگر قرار بود «یک جانشینی» معنای خانواده بدهد، ساکنان یک خوابگاه، خانواده می شدند، مسافران هتل خانواده می شدند و ...
باری، خانه، باید به جایگاه خانواده ارتقا یابد، به محل انس، به محفل محبت تبدیل شود و بالاتر از این اعضای خانواده نسبت به هم حساس باشند و نسبت به مسائل اخلاقی یکدیگر حساس تر.این خیلی بد است که اگر فرزند خانواده بیمار باشد و دیگر اعضا بی خبر باشند، از بد بدتر این است که یک عضو خانواده دچار گرفتاری ها و بیماری های اخلاقی و اجتماعی شود و از چشم والدین و دیگر اعضا دور بماند. این که مثلا یک نفر دست دراز کند به سرقت، به قاچاق، به زورگیری و خانواده اش زمانی از ماجرا آگاه شوند که دستبند قانون دست هایش را از حرکت انداخته و ...
پس برای آسیب زدایی از جامعه هم که شده، باید خانواده را به نهاد ارتقا داد، باید بنیان های این نهاد بنیادی جامعه را استحکام بخشید و از خانه، برج و بارویی برای جامعه ساخت، فکر می کنم، از این پس درب خانه را که باز می کنیم باید با نگاه نو و فکر نو به خانواده بنگریم...