مثلي بود در جنگ...
مثلي بود در جنگ که ميگفتند اگر فرمانده، بنشيند، نيروهايش دراز ميکشند و اگر او دراز بکشد، نيروهايش ميميرند. اين مثل در عرصه جامعه هم قابل بازفهمي است» اگر بزرگان، سخن به طعنه بر زبان جاري کنند، مردم رخ به رخ، صريح سخن خواهند گفت، اگر صريح همديگر را به چالش بکشند، مردم از هم يقه خواهند دراند، اگر آنها دست به يقه شوند، مردم هم را شقه خواهند کرد. مرادم هم از مردم، همانهايي هستند که بزرگان را به بزرگي و جلوداري قبول دارند و ميخواهند راه را پشت سر آنها بپيمايند و الا آنها که «نه اين را ميپسندند و نه آن را»، حتي براي تماشاي «سياوشون» هم نخواهند آمد چه رسد به حساس شدن بر سر چالشهاي اين يا آن. حال آنکه کشوري در شرايط ايران نيازمند به صحنه آوردن و کنار هم چيدن همه است تا ديواري بلند و رفيع گرد ايران بکشند در برابر نگاه بيگانه تا چشم بد، دور دارد از اين ملک خدايي. به ديگر عبارت ما نه تنها براساس مهندسي امام، نيازمند وحدت به معنا و مفهوم صحيح و وسيع آن در ميان باورمندان همه جناحها و نگرشها که محتاج به صحنه آمدن «بخش ساکت» جامعه هم هستيم، اما در هنگامهاي چنين، ميشنويم که بعضي افراد و گروهها، سخناني ميگويند که هر «کلمهاش» «تيري» است بر جام بلورين وحدت و زخمي است بر پيکر کشور، آن هم از سوي کساني که دم از «وحدت» ميزنند، جالب است، قديمترها، وحدت به معناي «همه با هم» بر محور «حق» بود، اما گويا در برخي فرهنگنامهها، تعريفي تازه براي وحدت نوشتهاند، چون مفهوم آنچه در کلام بعضي موج ميزند «همه با من» است بر محور «منافع من»، به راستي چرا چنين ميشود و گروهي، همه ساز و کار خويش را به کار ميگيرند تا ساخته پيشينيان را خراب کنند که به هر صورت در پي گذر از آزمون و خطاها، به شکل پذيرفته شدهاي درآمده است و از ديگرسو گروهي ميپندارند، پس از طراحي سيستم، خود بايد مالک آن باشند يا حداقل به شکل «وقف بر اولاد» بايد فرزندان معنوي آنها، سکاندار مديريت سيستم شوند. اين هر دو ناصحيح است، همانگونه که بستن دايره مديران و يا فرو ريختن همه بنا و قلع و قمع کردن همه مديران و آتش افکندن بر باغ و سوختن تر و خشک آنها. اين را به صداي بلند بايد گفت که آي آقايان، هرکه هستيد و هرکجا که ايستاده، برجائيد، ملتي اينجا نيازمند همه توانهاست، هم تجربه پيران که در خشت خام آينهوارميبينند و هم همت و تلاش جواناني که موتور محرکه هر کشوري هستند. بپذيريد که اگر همت ها به مهر در کنار هم جمع شود و تدبيرها هم، چوب خشک هم به درختي تناور تبديل ميشود و اگر همٍي نباشد، و غم پست و نام و نان، همه را بگيرد، درخت تناور هم خشک خواهد شد. بخوانيد تاريخ اين ملک را، اگر دلخواستهها اجازه خواندن ميدهد. به تجربه برگزار نکنيد، تجربههاي پيشين را و بدينگونه هزينههاي گزاف براين ملک و ملت تحميل نکنيد که ديگر در بسياري از ماها، تحملي نمانده است. بدانيد اگر قرار بود، همه، همه چيز را «خود» تجربه کنند، بشر هنوز از دوران غارنشيني، گام به پيش نگذاشته بود، راه آمده را و کارهاي شده را قدر بدانيد و بستري به پهنه ايران بگستريد تا همه از همه توان خود براي سازندگي در صلاح و اصلاح کشور بکوشند. باور کنيد ايران هم براي تلاش همه ما جا دارد و هم نيازمند عزم ملي است. سخن به کنايه به پايان آمد و اميدوارم هرگز، روزي نرسد که قلم به تصريح بر دل کاغذ، واژههاي درد، نقش کند.
* خدا بيامرزد، چمران را، کاوه را، باکري را، صياد شيرازي را، شيرودي را، کشوري را، جهان آرا را و همه آناني که ايستاده ميجنگيدند تا رزمندگانشان به زمين دوخته نشوند.
* خدا سلامت بدارد بزرگاني را که به لبخند با هم سخن ميگويند تا هوادارانشان با هم به مهرباني سر يک صف، نماز وحدت بخوانند.